خاطرات من وبابایی برای فرشته مهربونمون

عزیز دل مامان دوست دارم

سلام مامان گلم الهی که فدات بشکم روز دوشنبه می دونی کی اومد خونمون هستی دختر خالت با خاله پونه وعزیز  نمی دونی که وقتی اومدن چه قدر خوشحال شدم ولی مامانی ته دلم گرفته هست ای کاش تو هم تو جمع ما بودی تا تا بودنت خوشبختیمون کامل می کردی عزیزم دیروز هستی جون برای اومدنت کلی دعا کرد بعدش دوتامونم گریه کردیم دختر خالت خیلی مهربون وقتی اومدی می برم تا با اون بازی کنی  گل مامان هر وقت که یادم می اوفتی گریم می گیره تو رو خدا قسمت مس دم به پاکی دلت که زودتر بیا پیش ما خدایا  دامن من هم با وجود نی نی خوشگلم سبز کن عزیزم الان که دارم این می نویسم هستی جونم پیش منه اونم الان برات می نویسه للللااااعععغغغففببببببقثبتاتدادادلذیبیزززل...
18 خرداد 1390

بازهم خدا صدام نشنید

سلام عزیز مامان خوبی امروز خیلی ناراحتم صبح که از خواب بیدار شدم تا برم صبحونه اماده کنم دیدم که پری شدم خیلی ناراحت شدم رفتم بابای رو هم بیدار کردم بابای هم ناراحت تر از من شد   اخه دلت می یاد منو بابای رو اینقدر ناراحت کنی بابایی همش بهم دلداری می داد تا ناراحت نباشم ولی می دونم که خودش بدتر از من ناراحت بود خدایا حکمتت رو شکر چی بگم لابد لیاقت مادر شدن ندارم که به هم نی نی ندادی نی نی من از خدا بخواه که تو رو زودتر به ما برسونه بهش بگو که بابای مهربون ومادر مهربون تو زمین منتظر  این هستن که ................ خدا جون شکر شکر شکر شاهرخ من خودت ناراحت نکن عزیزم شاید مصلحت خدا به این هست که ...............   ...
9 خرداد 1390

بدون عنوان

مادر چرا مادرمان را دوست داریم؟ چون ما را با درد بدنیامی‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان می‌ریزند چون وقتی توی اتاق پی پی می‌کنیم زیاد با ما بداخلاقی نمی‌کنند و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ ترکمون می‌زنیم فقط می‌گویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد! چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را...
7 خرداد 1390

رشتهخ مهربون من بیا خیلی دل تنگتم

    عزیز من اگه می دونستی که بابای ومامانی چه قدر منتظرتن چه قدر به خاطر نبودنت زجر می کشن می اومدی اخه نبودت داره مارو ذره ذره از بین می بره نفس من خونمون نمی دونی که چه وضعی هست همه جا ساکت دوست دارم تو باشیبا صدای تو فضای خونمون شاد باشه گلم شاید مامان بزرگ بابابزرگ با خاله پریا پنج شنبه بیان گرمی قربون عزیز دلم بشم ...
7 خرداد 1390

من و بابای تو خلوت خودمون

عزیزم امروز وبلاگم رو درست کردم واسه بابایی باز کردم تا مطالبش بخون بعد خوندن دوتایمون گریه کردیم   گل من به خاطر بابای هم که شده زود بیا .نمیدونی که چه بابای مهربونی داره هیچ بابای به مهربونی بابای   تو نمی شه
7 خرداد 1390

الهی که مامانی قربون تو بره عزیزم

  سلام فرشته مهربون  من وبابای  دلمون  برات خیلی تنگ شده نفس من پریروز  روز مادر بود می دونی من به خاطر نبود تو چه قدر گریه کردم اخه خدا جون منم دوست داشتم یه نی نی داشته باشم تا روز مادر بهم تبریک بگه بابای رفت واسه مامان بزرگ کادو گرفت کاش تو هم پیشم بودی تا مادر شدنم بهم تبریک بگی نمی دونی که دوریت چه قدر من عذاب می ده هر ثانیه بهت فکر می کنم   فرشته مهربون از خدا بخواه که تو رو زودتر به ما برسونه اخه خدا خیلی مهربون مطمئن باش به حرفت گوش می ده برات یه شلوار گرفتم همش به اون نگاه می کنم می گم خدایا کی می تونم این شلوار رو تن عزیزم ببینم کودک من اغوش من خالی از وجود توست ...
7 خرداد 1390

بدون عنوان

موضوع : زیزم یعنی روزی می شه که تو بیایی تو دلم من مثل این خانومه بشم نفس من تا ۷ روز دیگه مشخص می شه که تو دل مامانی هستی یا نه دعا کن که باشی خدایا قسمت می دم به عظمتت دل من شاد کن با اومدن نی نی ...
7 خرداد 1390